خلاصه قسمت 41 سریال افسانه دونگ یی
بیوگرافی اونگوم بازیگر سریال افسانه دونگ یی (Han Da Min)

نام بازیگر: 한다민 / Han Da Min
نام حقیقی: 함미나 / Ham Mi Na
شغل: بازیگر
مکان تولد: کره ی جنوبی
آغاز کار: سال 2006 میلادی
تاریخ تولد: 1 /نوامبر/ 1983 میلادی (10/ آبان/ 1362 شمسی)
سریالها:
- Dong Yi (MBC, 2010)
- Cain and Abel (SBS, 2009)
- Chun Ja's Happy Events (MBC, 2008)
- Why Did You Come to My House (SBS, 2008)
- The King and I (SBS, 2007)
- The 1st Shop of Coffee Prince (MBC, 2007)
- Me Ri, Dae Gu's Attack and Defense Battle (MBC, 2007)
- Surgeon Bong Dal Hee (SBS, 2007)
- Love Me When You Can (MBC, 2006)
- Seoul 1945 (KBS1, 2006)
فیلمها:
The Legend of Seven Cutter / Escaping from Charisma (2006)
منابع:
1.
http://people.nate.com/people/info/da/mi/daminhan/
2.
3.
خلاصه قسمت 42 سریال افسانه دونگ یی
اون برای اینکه قدرت رو همواره توی دستش داشته باشه دست به کشتن سایر رقباش زد …
دونگیی میگه باید یک موضوعی رو بررسی کنه و به اقامتگاهش میره و کاغذ ی رو که عکس پروانه بود رو باخودش برمیداره و به دیدن بانو جانگ میره …
اما ملکه در بیرون قصر به طور پنهانی با جانگ مویول جلسه داره و جانگ مویول به بانو جانگ میگه که احتمالا دونگیی با گروه شمشیر زنا در ارتباط بوده و هست چراکه اونا بعد از اینکه به اقامتگاهش سر زدن اونو نکشتن برعکس که تا الان همه کسایی که اونا به سراغشون رفتن کشته شدن و از اون عجیب تر مخفی کردن این موضوع هست …
بانو جانگ به قصر برمیگرده و میبینه که دونگیی در قصر اون منتظرش هست …
بانو جانگ که از دیدن اون اونم توی این وقت شب تعجب کرده با هم صحبت می کنن اما خوب میدونه که این دیدار اونم با این وضعیت حتما دلیلی داره …
دونگیی به بانو جانگ میگه یادتونه که سالها پیش وقتی ازتون درخواست کردم که آویز شخصیتونو بهم نشون بدید یک آویز بهم نشون دادید آیا اون تنها آویز شما بود؟
خلاصه قسمت 42 سریال دونگ یی
دونگیی میگه معنای اون نت ها “ایم گو ” هست و این عنوان یک مقام هست و مشاور شیم میگه که اون مقام رو کسی نداره جز مشاور اوه تاسوک ….
اون برای اینکه قدرت رو همواره توی دستش داشته باشه دست به کشتن سایر رقباش زد …
دونگیی میگه باید یک موضوعی رو بررسی کنه و به اقامتگاهش میره و کاغذ ی رو که عکس پروانه بود رو باخودش برمیداره و به دیدن بانو جانگ میره …
اما ملکه در بیرون قصر به طور پنهانی با جانگ مویول جلسه داره و جانگ مویول به بانو جانگ میگه که احتمالا دونگیی با گروه شمشیر زنا در ارتباط بوده و هست چراکه اونا بعد از اینکه به اقامتگاهش سر زدن اونو نکشتن برعکس که تا الان همه کسایی که اونا به سراغشون رفتن کشته شدن و از اون عجیب تر مخفی کردن این موضوع هست …
بانو جانگ به قصر برمیگرده و میبینه که دونگیی در قصر اون منتظرش هست …
بانو جانگ که از دیدن اون اونم توی این وقت شب تعجب کرده با هم صحبت می کنن اما خوب میدونه که این دیدار اونم با این وضعیت حتما دلیلی داره …
دونگیی به بانو جانگ میگه یادتونه که سالها پیش وقتی ازتون درخواست کردم که آویز شخصیتونو بهم نشون بدید یک آویز بهم نشون دادید آیا اون تنها آویز شما بود؟
بانو جانگ از این سوال دونگیی متعجب میشه و میگه منظورت چیه ؟ و بعد دونگیی کاغذی رو که عکس پروانه روشه رو بهش میده ( این کاغذ اگر یادتون باشه متعلق به خود بانو جانگ بود که به نجاری در کانون نوازندگان داد تا براش دوباره اون آویز رو بسازه و بعد دونگیی اون کاغذ رو هنگام سوزاندن زباله ها پیدا کرد ) بانو جانگ با دیدن اون نقاشی شوکه میشه اما به هیچ وجه حرفی نمیزنه و دونگیی به اقامتگاهش برمیگرده اما از عکس العمل بانو جانگ میفهمه که اون آویز متعلق به اون بوده …
وقتی دونگیی به اقامتگاهش برمیگرده با چانسو ملاقات میکنه و میگه کار بانو جانگ و مشاور اوه تاسوک بوده …
اونا بودن که باعث کشته شدن پدر و برادم شدن اما من ناخواسته به اون کمک کردم و این خیلی منو ناراحت میکنه …
به دستور امپراتور اکثر افرادی که به تبعید فرستاده شدن برمیگردن و رئیس جانگ هم به قصر برمیگرده و به دیدار با خواهرش میره …
الان که دونگیی و رئیس سئو و مشاور شیم و چانسو از دست داشتن مشاور اوه تاسوک و بانو جانگ باخبرن دنبال یک مدرک معتبر میگردن که بتونن بوسیله اون اونا رو به دام بندازن …
اما هیچ مدرکی نیست … به همین علت دونگ یی میگه که باید خودشون اون مدرک رو بسازن …
اما بریم سراغ مشاور اوه تاسوک …
همه ی افرادی که به تبعید فرستاده شدن و از مقامات هستن اجازه ی بازگشت پیدا میکنن اما بازوی اون یعنی رئیس دادگستری که برادر زاده اش هست رو اجازه ی بازگشتشو ندادن . وقتی مشاور این موضوع رو میفهمه عصبانی میشه و میگه اونا میخوان با این کار دستای منو ببندن و تصمیم میگیره که بره و موضوع رو بررسی کنه اما وقتی از درب منزلش بیرون میاد میبینه که یک اعلامیه روی دیوار خونه اون نصب شده و توش اونو باعث قتل های گروه شمشیر زنا درگذشته معرفی کردن …
وقتی که مشاور این اعلامیه رو میبینه به سرعت اونو برمیداره و به طرف فرمانداری میره و با جانگ مویول دیدار میکنه و میگه که یکی از ماجرایی که قبلا رخ داده باخبر شده و کسی جز تو و بانو جانگ نمیتونسته باشه ؟ اما جانگ مویول میگه که ما نبودیم حتما یکی از ماجرا باخبر شده اما کی ؟
اما این کار نقشه ای بود که دونگیی کشیده بود ….
افراد رئیس سئو مشاور رو تحت نظر گرفتن تا عکس العمشو بعد از خوندن اون اعلامیه ببینن اما تعجب میکنن که چرا اون به فرمانداری رفت …
امپراتور بعد از اینکه شب قبل حرف های دونگ یی رو شنید تصمیم میگیره که در مورد اشرافی که کشته شدن تحقیق کنه و متوجه میشه که تمام اون اشراف به خدمتکاراشون که از طبقه رعیت بودن ظلم میکردن ….
حالا که تمام مدارک آماده شده دونگیی رئیس سئو رو به اقامتگاهش فرامیخونه و میگه : بعد از اینکه ماجرا رو علنی کنیم من دیگه نمیتونم و نمیخوام حقیقت رو مخفی کنم و باید تمام حقیقت رو به امپراتور بگم اما ازت یک خواهش دارم اونم اینه که تو باید بگی منو نمیشناختی تا تو در این ماجرا در گیر نشی چون اگر تو هم توی این ماجرا وارد بشی اون وقت دیگه کسی نیست که از شاهزاده محافظت کنه من ازت میخوام که همه چیز رو مخفی کنی هر اتفاقی افتاد باید از شاهزاده محافظت کنی …
رئیس سئو ناراحت میشه و میگه من نمیتونم مطمئنا بعد از اینکه حقیقت برملابشه بیگناهی پدر و برادرت هم معلوم میشه …
چانسو به سراغ گادورا میره و ماجرا رو بهش میگه و میگه که مشاور اوه تاسوک پشت این ماجرا ها بوده پس دیگه نباید دست به قتل ها بزنی و بزاری تا قانون اونا رو مجازات کنه …
اما جانگ مویول که به دونگی حساس شده تحقیق میکنه و متوجه میشه که رئیس شمشیر زنا یک دختر داشته که به گواهی رئیس سئو گفته شده که اون کشته شده و اون مدارک رو به بانو جانگ میده …
بانو جانگ وقتی اون عکس رو میبینه یادش به اون زمان میوفته و میفهمه که اون دختر همونی بود که آویزشو که روی زمین افتاد رو بهش برگردوند …
و چون دونگیی دنبال اون اویز میگشته مطمئن میشه که ” چون دونگیی ” همون ” چویی دونگیی ” دختر رئیس شمشیرزنا بوده ..
اما دونگیی تصمیم میگره که خودش شخصا موضوع رو به اطلاع امپراتور برسونه اما قبل از رفتن پیش امپراتور به سراغ ملکه میره و میگه باید منتظر یک بلوای بزرگی توی قصر باشن اما ماجرا رو بهشون نمیگه و به قصر امپراتور میره اما میبینه که امپراتور در قصر نیست …
امپراتور به شهر رفته تا ببینه که گزارشی در مورد بد رفتاری اشراف در حق زیر دستاشون وجود داره یانه …
اما جانگ مویول با رئیس جانگ دیدار میکنه و میگه که مشاور لو رفته باید فکری به حالش بکنیم واگر اونو پیدا کردن یعنی اینکه مدرکی دارن که میتونن ازش استفاده کنن و رئیس جانگ میگه من خودم همه چیز رو درست میکنم …
رئیس جانگ به ملاقات با مشاور اوه تاسوک میره و میگه که برای اینکه بتونن مشکل رو رفع کنن بهتره که از شهر خارج بشی و مدتی دور از این هیاهو هاباشی . من ترتیب این سفر رو برات دادم و افرادم بیرون تو رو همراهی میکنن و مشاور هم میپذیره و با همراهی نیروهای رئیس جانگ از شهر خارج میشه …
افراد گادروا متوجه این حرکت میشن و گادورا میگه که احتمالا میخوان اونو پنهان کنن ما نباید بزاریم این کارو انجام بدن و به طرف مسیر اونا حرکت میکنن …
اما در بین راه افراد رئیس جانگ که مشاور اوه تاسوک رو همراهی میکنن از ادامه حرکت بازمی ایستن و شمشیراشونو بیرون میکشن که اونو بکشن و مشاور تعجب میکنه و میگه پس میخواین منو از سر راحتون بردارید …
به محض اینکه اولین شمشیر به مشاور اوه تاسوک برخورد میکنه گادرورا و افرادش سرمیرسن و شروع به جنگ و دفاع از مشاور میکنن اما در همین لحظه افراد فرمانداری همشونو محاصره میکنه …
وقتی این خبر به رئیس سئو و مشاور شیم میرسه حسابی ناراحت میشن چراکه بخش اعظمی از مدارکشون با کشته شدن رئیس اوهتاسوک از بین رفته و فرمانداری اعلام کرده که گروه شمشیرزنا به مشاور حمله کردن و اونو به قتل رسوندن …
اما رئیس اونا تونسته فرار کنه و همه جارو دنبالش میگردن …
گاردورا که به شدت زخمی شده به مهمانخانه سولهی میره و به اونا میگه که به دونگیی خبر بدن که این یک تله بوده و اونا مشاور رو کشتن …
گادورا رو به اتاقی میبرن و سولهی نوازنده پارک رو میفرسته که بره پزشک رو باخودش بیاره اما افراد فرمانداری همه جارو بستن و پزشکی رو هم که نوازنده پارک میخواست باخودش بیاره رو هم دستگیر میکنن …
سولهی نامه ای رو برای دونگیی میفرسته و توی اون درمورد گادورا میگه …
وقتی که این پیامو میخونه پنهانی از قصر خارج میشه و به مهمان خانه میره …
وقتی که از ماجرایی که برای گادورا رخ داده با خبر میشه مهر مخصوصش رو به خدمتکار سولهی میده و میگه که همین الان به بندر برید و با این مهر یک کشتی تهیه کنید همین الان باید گادورا رو از شهر خارج کنیم …
اما نیروهای فرمانداری از این که از طرف دونگیی توی این موقع شب چنین درخواستی داده شده تعجب میکنن و به سمت مهمانخانه حرکت میکنن . وقتی که دونگیی متوجه میشه به همراه گادورا و سولهی میخوان که از مهمان خانه خارج بشن که ناگهان تمام سربازا وارد اقامتگاه میشن و جلوی همه ی اونا هم امپراتور قرار داره چرا که جانگ مویول پیش امپراتور رفته و گفته بود که مشاور رو کشتن و وقتی فهمیده رئیس شمشیرزنا اینجاست اونجا اومده …
اما وقتی دونگ یی رو توی اون وضعیت میبینه تعجب میکنه ….
پایان قسمت چهل و دوم سریال دونگ یی …
خلاصه قسمت 43 سریال افسانه دونگ یی
امپراتور که از دیدن دونگیی اونم توی اون وضعیت تعجب کرده و نمیتونه حرفی بزنه فرماندار مویول دستور میده همه رو دستگیر کنن و باخودشون ببرن اما فقط دونگیی و امپراتور باقی موندن و امپراتور در کمال تعجب میپرسه تو اینجا چیکار میکنی اما دونگیی چیزی نمیتونه بگه …
فرماندارمویول میگه که باید دونگیی رو به فرمانداری ببریم تا چند سوال ازش بپرسیم و اونو به فرمانداری میبرن …
وقتی این خبر به رئیس سئو چانسو میرسه خیلی ناراحت و نگران میشن و از اون بیشتر بخاطر دستگیر شدن دونگیی . به همین علت چانسو به فرمانداری میره تا دونگیی رو با زور برگردونه اما فرمانده سئو جلو شو میگیره …
رئیس سئو تصمیم میگره به پیش امپراتور بره و ماجرا رو بگه و بگه که اون بوده که حقیقت رو پنهان کرده اما چانسو میگه من دیگه نمیتونم از شاهزاده حمایت کنم و طبق قولت به دونگیی باید تحمل کنی و از شاهزاده حمایت کنی …
اما در فرمانداری فرماندار مویول میگه این مهر متعلق به شماست ؟ شما درخواست کشتی دادید ؟ البته حق باشماست ؟ اما برای چی این موقع شب چنین درخواستی دادید ؟خلاصه قسمت 43 سریال دونگ یی
امپراتور که از دیدن دونگیی اونم توی اون وضعیت تعجب کرده و نمیتونه حرفی بزنه فرماندار مویول دستور میده همه رو دستگیر کنن و باخودشون ببرن اما فقط دونگیی و امپراتور باقی موندن و امپراتور در کمال تعجب میپرسه تو اینجا چیکار میکنی اما دونگیی چیزی نمیتونه بگه …
فرماندارمویول میگه که باید دونگیی رو به فرمانداری ببریم تا چند سوال ازش بپرسیم و اونو به فرمانداری میبرن …
وقتی این خبر به رئیس سئو چانسو میرسه خیلی ناراحت و نگران میشن و از اون بیشتر بخاطر دستگیر شدن دونگیی . به همین علت چانسو به فرمانداری میره تا دونگیی رو با زور برگردونه اما فرمانده سئو جلو شو میگیره …
رئیس سئو تصمیم میگره به پیش امپراتور بره و ماجرا رو بگه و بگه که اون بوده که حقیقت رو پنهان کرده اما چانسو میگه من دیگه نمیتونم از شاهزاده حمایت کنم و طبق قولت به دونگیی باید تحمل کنی و از شاهزاده حمایت کنی …
اما در فرمانداری فرماندار مویول میگه این مهر متعلق به شماست ؟ شما درخواست کشتی دادید ؟ البته حق باشماست ؟ اما برای چی این موقع شب چنین درخواستی دادید ؟
اما دونگیی چیزی نمیگه و میگه اول میخواد که با امپراتور حرف بزنه و بعد از صحبت با اون با شما صحبت میکنم …
چانسو به پیش امپراتور میره که ماجرا رو به اطلاع امپراتور برسونه اما دونگیی میاد و میگه خودم همه چیز رو میگم …
امپراتور میگه خودم همه چیزو درست میکنم تو فقط میخواستی به دوست دوران بچگید کمک کنی و نمیدونستی اون کی بوده اصلامهم نیست خودم همه چیز رو درست میکنم اما دونگیی میگه نه من یک حقیقت بزرگ رو ازت پنهان کردم من دختر رئیس شمشیرزنا هستم و اسم واقعی من چویی دونگیی هست و تمام ماجرا رو میگه …
اما امپراتور عصبانی میشه و میگه من قبول نمیکنم و اجازه نمیده صحبت کنه و دستور میده اونو به اقامتگاهش همراهی کنن …
وزرا ی حزب جنوبی برای اعتراض تحسن میکنن و میخوان که دونگیی مجازات بشه …
ملکه از وزرای حزب غربی میخواد که هرطوری شده از دونگیی حمایت کنن و به سراغ بانو جانگ میره و میگه دیگه نمیزارم راحت به مقصودت برسی نمیزارم همونطور که منو زجر دادی دونگیی رو زجر بدی و درمقابلت می ایستم …
امپراتور بعد از اینکه گزارش رو بهش میدن . تصمیم میگره به فرمانداری بره و گادورا رو ببینه و ازش ماجرا رو بپرسه …
امپراتور به گادورا میگه برای چی این کارو کردی چرا اشراف رو میکشتید ؟
گادورا میگه چون کسی حق مارو نمیداد اگر اشراف مارو میکشتن کسی نمیتونست جایی اعتراض کنه پس ما باید خودمون حق خودمونو میگیرفتم اما باید اینو بدونید که دونگیی بی گناهه اون وپدرش قربانی توطئه شدن …
اما در بازرسی بانو یو و بانوان بازرس شیبی و اونگیوم پیش سربازرس یونگ و جونگیی میان ومیگن که ما حاضریم برای حمایت از دونگیی شهادت بدیم و بگیم که فرماندار مویول به ما دستور داده بود که پنهانی دونگیی رو تحت نظر بگیریم … با این حرف بانو یونگ و جونگی خیلی خوشحال میشن …
ملکه به دیدار دونگیی میره میگه من میدونم پدر وبرادات قربانی خیانت شدن و تمام قدرتم ازت حمایت میکنم فقط تو تحمل کن …
دونگیی میگه اما من به گادورا کمک کردم که فرار کنه …
امپراتور هم به ملاقات با دونگیی میاد و بهش میگه من با گادورا حرف زدم همه چیز رو میدونم …
تو همون اول میخواستی حقیقت رو به من بگی اما من نزاشتم که بگی و من مقصر هستم و با هرطوری شده ازت حمایت میکنم ….
جانگ مویول به ملاقات با امپراتور میاد و میگه که همه ی کارا انجام شده فقط بازجویی از دونگیی باقی مونده اگر اجازه بدید اونو باخودمون ببریم …
اما امپراتور عصبانی میشه و میگه چنین اجازه ای بهت نمیدم خود تو هم گناهکاری که دستور دادی پنهانی از دونگیی جاسوسی کنن …
اما فرماندار مویول میگه قربان من به عنوان یک خادم شما نمیتونم حرف شما رو بپذیرم و احساسی رفتار کنم …. و بازمیگرده …
فرماندار مویول وقتی این عکس العمل امپراتور رو میبینه به سراغ بانو جانگ میره و بهش گزارش میده و میگه که امپراتور اجازه نمیده که دونگیی رو باخودمون ببریم . اما بانو جانگ میگه حالا که امپراتور نمیخواد این کارو بکنه باید اونو وادار به انجام این کار بکینم و از اونطرفم دونگیی رو تحت فشار بزاریم ….
وزرا و دانشجویان همه تحصن میکنن و نامه های اعتراض آمیز به سوی امپراتور سرازیر میشه اما امپراتور از تصمیم خودش عقب نمی ایسته …
فرمانده مویول با نقشه بانو جانگ به اقامتگاه دونگ یی میره و دستور میده که تمام ندیمه هاشو بازداشت کنن و میگه حالا که تو رو نمیتونیم با خودمون ببریم ندیمه هاتو باید بازرسی کنیم شاید اونا توی این کار دست داشته باشن …
و تمام دوستان دونگیی رو بازداشت میکنن از جمله چانسو چرا که الان معلوم شده که اون جزو گروه شمشیرزنای گذشته بوده …
دونگیی که از این اوضاع ناراحته پیش مشاور اعظم میره و میفهمه که اوضاع کشور حسابی بهم ریخته و هیچ کدوم از وزرا حاضر نیستن از تصمیم خودشون عقب نشینی کنن …
دونگیی وقتی این موضوع رو میفهمه تصمیم میگیره که خود شو به فرمانداری معرفی کنه و خودش بدون خبر به امپراتور به سمت فرمانداری میره …
وقتی این خبر به امپراتور میرسه به شدت عصبانی میشه …
پایان قسمت چهل و سوم سریال دونگ یی …
خلاصه قسمت 44 سریال افسانه دونگ یی
دونگیی به فرمانداری میاد و جانگ مویول هم همه چیز رو آماده میکنه و کاتب رو هم خبر میکنه تا همه چیز ثبت بشه و میگه که باید همه چیز رو کامل بگی تا ثبت بشه …
اما امپراتور وقتی میفهمه که دونگیی به فرمانداری رفته به سرعت خودشو به فرمانداری میرسونه و دونگیی رو میبینه و میگه چرا اینجا اومدی باید با من بگردی … اما جانگ مویول میاد و میگه قربان این کار امکان پذیر نیست قربان چون دونگیی اعتراف کرده و همه چیز هم توسط کاتب ثبت شده …
وقتی امپراتور این حرفو میشنوه عصبانی میشه و میگه دونگیی چرا این کارو کردی میدونی وزرا نمیخوان تو زنده بمونی و اعترافت یعنی اعدام …
حالا باید خودم حکم مجازاتت رو اعلام کنم ….
با اینکه دونگیی اعتراف کرده امپراتور حاضر نیست حکمشو اعلام کنه به همین علت اعتراض ها بالا گرفته و حتی حزب غربی هم دیگه ازش حمایت نمیکنه و هیچ کدون از مقامات سر کارشون نمیان و امپراتور مجبور میشه که کار هارو به مقام های سطح پاییین تر بده …
دونگ یی به قصر برمیگرده اما میبینه که فرزندش به شدت گریه میکنه و ناراحته به همین علت پزشک ها رو خبر میکنن و وقتی پزشک میاد میگه که سرخک گرفته … اما هیچ دارویی نداریم که بخوایم براش مصرف کنیم … خلاصه قسمت 44 سریال دونگ یی
دونگیی به فرمانداری میاد و جانگ مویول هم همه چیز رو آماده میکنه و کاتب رو هم خبر میکنه تا همه چیز ثبت بشه و میگه که باید همه چیز رو کامل بگی تا ثبت بشه …
اما امپراتور وقتی میفهمه که دونگیی به فرمانداری رفته به سرعت خودشو به فرمانداری میرسونه و دونگیی رو میبینه و میگه چرا اینجا اومدی باید با من بگردی … اما جانگ مویول میاد و میگه قربان این کار امکان پذیر نیست قربان چون دونگیی اعتراف کرده و همه چیز هم توسط کاتب ثبت شده …
وقتی امپراتور این حرفو میشنوه عصبانی میشه و میگه دونگیی چرا این کارو کردی میدونی وزرا نمیخوان تو زنده بمونی و اعترافت یعنی اعدام …
حالا باید خودم حکم مجازاتت رو اعلام کنم ….
با اینکه دونگیی اعتراف کرده امپراتور حاضر نیست حکمشو اعلام کنه به همین علت اعتراض ها بالا گرفته و حتی حزب غربی هم دیگه ازش حمایت نمیکنه و هیچ کدون از مقامات سر کارشون نمیان و امپراتور مجبور میشه که کار هارو به مقام های سطح پاییین تر بده …
دونگ یی به قصر برمیگرده اما میبینه که فرزندش به شدت گریه میکنه و ناراحته به همین علت پزشک ها رو خبر میکنن و وقتی پزشک میاد میگه که سرخک گرفته … اما هیچ دارویی نداریم که بخوایم براش مصرف کنیم …
اما دونگیی میگه که زمانی که کوچیک بودم پدرم گیاهی برام جوشونده درست میکرد خوب از اون استفاده کنید اصلا خودم میرم و اونو پیدا میکنم …
به سرعت این خبر توی قصر پخش میشه و ملکه اینهیون و امپراتور به سراغ شاهزاده میان …
دونگیی با ندیمه هاش به باغ میرن تا اون گیاه رو پیدا کنن و بالاخره اونو پیدا میکنن و با خودشون میارن …
دونگیی که گیاه رو پیدا کرده با خوشحالی به سمت اقامتگاه حرکت میکنه اما وقتی میرسه میبینه که همه دارن گریه میکنن و عذادارن …
نمیتونه باور کنه ….
اما شاهزاده نتونسته بود در مقابل بیماری مقاوت کنه …
( این جا رو هم به نظر سایت بهترین های من میتونست یک پایان خیلی غمگین برای این سریال به حساب آورد فکرشو بکنید اینجا تموم میشد . چقدر لذت بخش بود اما از نوع تلخش … )
بعد از اینکه مراسم برای شاهزاده برگزار میشه و چند روز میگذره امپراتور به دیدن دونگیی میره … و دونگیی میگه ازت خواهش میکنم کاری برام انجام بدی که دیگه از زجرکشیدن دیگران بخاطر خودم بیشتر زجر نکشم … شاهزاده که رفت برادرمم حتما تبعید میشه …
رئیس سئو به سراغ امپراتور میره و نامه استعفاشو بهش مبده و میگه که من مقصر بودم که با اینکه همه چیز رو میدونستم چیزی به شما نگفتم … به دونگیی قول داده بودم برای حمایت از شاهزاده سکوت کنم اما الان که شاهزاده دیگه نیست دیگه نیازی به سکوت من نیست و بخاطر همین اومدم استعفا بدم …
اما امپراتور میگه دونگ یی که رفت شاهزاده هم که رفت تو هم که میخوای بری من با استعفات موافقت نمیکنم …
بالاخره امپراتور تصمیم میگیره که حکمشو اعلام کنه …
رئیس شمشیر زنا رو به اعدام محکوم میکنه … طرفداراشونو به تبعید …
اما جرم برادران شمشیر در گزشته رو که اونا رو گناه کار میکرد رو پاک میکنه و اونا رو بی گناه اعلام میکنه …
چانسو رو به جزیره ای فاقد سکنه تبعید میکنه …
اما دونگیی رو که در هر دو ماجرا دست داشته رو جرمشو غیر قابل بخشش اعلام میکنه و چون به تازکی فرزندشو از دست داده از مجازات اعدامش میگذره و تنها عنوان و مقامشو بهش میده و میگه که دیگه از حالا به بعد دیگه اونو نخواهد دید و باید قصر رو ترک کنه …
بانو جانگ از اینکه دونگ اعدام نشد به شدت عصبانی میشه اما فرماندار مویول میگه که مجازات اعدام برای اون خیلی زیاد بود چون فرزندشو ازدست داده بود و اگر اعلام میشد وزرا اعتراض میکردن … اما امپراتور به هیچ عنوان دیگه اونو نمیبینه و گرنه حکم خودشو زیر سوال میبره و ما میتونیم از اون فرصت استفاده کنیم …
دونگیی دیگه میخواد قصر رو ترک کنه اما بانو بونگ و آکجونگ میگن حاضر نیستن اونو تنها بزارن و با اون قصر رو ترک میکنن …
افراد بازرسی و رئیس سئو هم میان تا اونو همراهی کنن …
و دونگیی به خونه ای محقر در شهر میره …
اما امپراتور که نتونست بدون خداحافظی از دونگیی دوری اونو تحمل کنه حالش بد میشه و مشاورش پنهانی اونو پیش دونگیی میاره …
اما روز بعد که حالش بهتر شده به مشاورش میگه که دیگه منو به هیچ قیمتی اینجا نیار …
اما پس از گذشت مدتی دونگیی صاحب فرزند پسری میشه که وقتی خبرش به امپراتور میرسه خیلی خوشحال میشه اما چون نمیتونه اونو ببینه نامه ای رو به رئیس سئو میده و اون نامه رو به دونگیی میرسونه که توی اون نامه اسم اون پسر هست که نامش ” گیوم ” هست …
(اینجا هم به نظر من میتونست یه پایان کمی شیرین باشه … )
خوب این جای داستان یک پرش 6 ساله به آینده داریم ….
و 6 سال از این ماجرا ها میگذره و گیوم بزرگ میشه و خیلی خیلی هم شیطون هست …
پایان قسمت چهل و چهارم سریال دونگ یی …
خلاصه قسمت 45 سریال افسانه دونگ یی
سالها از اخراج دونگیی از قصر میگذره و گیوم بزرگ شده و یک بچه ی شیطون و بلا شده …
روزی توی شهر یک اشرافی بهش توهین میکنه و اونم اونو نصیحت میکنه اما اون اشرافی عصبانی میشه که ناگهان دونگیی سرمیرسه و میگه اگر تو اشرافی هستی باید بدونی که همسر امپراتور توی شهر زندگی میکنه به چه جرأتی این طور با شاهزاده صحبت میکنی و نیروهای نگهبانی میان و اونو دستگیر میکنن اما دونگیی اونو میبخشه …
اما چون گیوم از دست آی جونگ که مسئوله نگهداری شاهزاده هست فرار کرده دونگیی تصمیم میگره که گیومو تنبیه که و یک سطل آب رو روی دستاش میزاره تا بالای سرش نگه داره یک ساعتی این تنبیه رو ادامه میده تا جایی که باو بونگ و آی جونگ و رئیس پونک و پارک دلشون به حال گیوم میسوزه …
اما در قصر به مناسبت ورود فرستاده چین جشنی برگزار شده و ولیعهد به همراه فرستاده به بازدید شهر رفتن و به جشن اومدن …
اما حال ولیعهد در حین مراسم جشن بد میشه …
خلاصه قسمت 45 سریال دونگ یی
سالها از اخراج دونگیی از قصر میگذره و گیوم بزرگ شده و یک بچه ی شیطون و بلا شده …
روزی توی شهر یک اشرافی بهش توهین میکنه و اونم اونو نصیحت میکنه اما اون اشرافی عصبانی میشه که ناگهان دونگیی سرمیرسه و میگه اگر تو اشرافی هستی باید بدونی که همسر امپراتور توی شهر زندگی میکنه به چه جرأتی این طور با شاهزاده صحبت میکنی و نیروهای نگهبانی میان و اونو دستگیر میکنن اما دونگیی اونو میبخشه …
اما چون گیوم از دست آی جونگ که مسئوله نگهداری شاهزاده هست فرار کرده دونگیی تصمیم میگره که گیومو تنبیه که و یک سطل آب رو روی دستاش میزاره تا بالای سرش نگه داره یک ساعتی این تنبیه رو ادامه میده تا جایی که باو بونگ و آی جونگ و رئیس پونک و پارک دلشون به حال گیوم میسوزه …
اما در قصر به مناسبت ورود فرستاده چین جشنی برگزار شده و ولیعهد به همراه فرستاده به بازدید شهر رفتن و به جشن اومدن …
اما حال ولیعهد در حین مراسم جشن بد میشه …
وقتی خبر به بانو جانگ میرسه به شدت ناراحت میشه و از برادرش پیگیر معا لجه میشه. اما بانوجانگ پزشک سلطنتی رو رد میکنه و پزشک سطح پایین تری به نام “نام” رو میفرسته تا مراقب اون باشه .
مشاورا به امپراتور و ملکه اینهیون پیام میده که حال ولیعهد خوبه و پزشک نام گفتن که حالشون خوبه …
اما ملکه تعجب میکنه که چرا پزشک نام ؟ مگه پزشک سلطنتی نبوده ؟ و مشاور میگه نه بانو جانگ پزشک سلطنتی رو رد کردن و پزشک نام رو آوردن.
ملکه از این رفتار بانو جانگ تعجب میکنه و با خودش می گه چرا بانو جانگ این کارو انجام داده بانو جانگ در حال حاضر هرچی داره از ولیعهد هست چرا از یک پزشک سطح متوسط استفاده کرده ؟
اما بریم سراغ بانو جانگ …
بانو جانگ پزشک رو ملاقات میکنه و میگه حال ولیعهد چطوره ؟ پزشک میگه الان خوبه ؟
اما بانو جانگ میگه منظورم الان نیست خودت میدونی چی میگم .
و پزشک میگه اگر زودتر معالجش نکیم ممکنه هیچ وقت نتونه فرزندی داشته باشه …
خوب بریم بیرون قصر ببینیم گیوم چیکار میکنه ؟
گیوم همراه فرزند اشراف به کلاس درس میره و آموزش مقدماتی رو میخونه …
اما سرکلاس همش خوابش میبره و حوصله نداره که به درس استاد گوش بده که وقتی استاد میبینه اون داره چرت میزنه صداش میزنه و میگه به عنوان شاهزاده باید بیشتر مراقب رفتارت باشی … همکلاسی هاش مادرشو مسخره میکنن که گیوم از کوره در میره و میگه من آموزش مقدماتی رو بلدم نتنها اونو بلدم آموزش پیشرفته رو هم تموم کردم !!!
استاد و شاگردا همه میزنن زیر خنده اما گیوم اصرار میکنه که استاد ازم بپرسید ؟ استاد که اصرار گیوم رو میبینه تصمیم میگیره ازش سوال کنه و شروع به سوال کردن میکنه از آموزش مقدماتی و آموزش پیشرفته که حتی دانشجویان هم از خوندنش در عذابن سوال میکنه …
اما گیوم همه رو از حفظ می خونه و دهان همه رو از تعجب باز نگه میداره …
بعد از پایان کلاس وقتی که استاد میبینه گیوم اینقدر خوب نتنها آموزش مقدماتی بلکه آموزش پیشرفته رو هم بلده تصمیم میگیره که بره و با دونگیی صحبت کنه و بپرسه که آیا اون این آموزشا رو بهش یاد داده یا نه ؟ اما در کمال تعجب میبینه که دونگیی هم میگه نه من چنین چیزایی بهش یاد ندادم وفقط برای راه افتادنش مقداری آموزش اولیه بهش یاد دادم. پس اون چطوری این همه کتاب رو خونده و به درجه ی استادی ررسیده اونم توی این سن کم.
اما بریم دوباره سراغ این گیوم شیطون و خوشمزه ( من از این کوچولو خیلی خوشم اومده چهرش خیلی شیرینه جلوتر بریم همونطور که برای دونگیی اشکتون در اومد برای گیوم بیشتر دلتون میسوزه اینو گفتم تا تشویق بشید سریالو ببینید ).
گیوم از همکلاسیهاش میشنوه که امپراتور یک روز در سال به بچه های پایتخت غذای رایگان میده و بچه ها رو به قصر میبرن .وقتی که این حرف رو میشنوه تصمیم میگره شکل خودشو شبیه فقیرا در بیاره و به قصر بره و پدرشو ببینه و ازش سوال کنه چرا این همه وقت نیومده مادرش و اونو ببینه مگه مادرش چه جرمی مرتکب شده و اونو ببخشه ؟
اما آی جونگ که وظیفه مراقبت از گیوم رو به عهده داره وقتی که به دنبال گیوم به مدرسه میره تا اونو به خونه بیاره از طریق همکلاسی هاش میفهمه که گیوم به قصر رفته و باسرعت به خونه میاد و میگه اتفاق بدی افتاده شاهزاده به قصر رفته وقتی دونگیی این خبر رو میشنوه سریع به قصر خبر میده و رئیس سئو و بانو یو و یونگ و … خلاصه همه ی دوستان دونگیی و سربازا به طور پنهانی شروع به گشتن قصر میکنن چون میدونن اگر بانوجانگ باخبر بشه اتفاق بدی میوفته …
گیوم وقتی وارد قصر میشه از بچه ها جدا میشه و به طور پنهانی به سمت قصر اصلی حرکت میکنه تا امپراتور رو ببینه . اما وقتی به قصر میرسه یک نفر رو که داره عبور میکنه از پشت سر میبینه . لباسی که اون پوشیده عکس اژدها روشه و میفهمه که اون باید پدرش باشه و شروع میکنه به داد زدن و گفتن بابا بابا …
اما اون فرد برمیگرده … اون فرد ولیعهد هست و میاد پیش گیوم … میگه تو به من گفتی بابا ؟ گیوم که فهمیده اشتباه کرده چیزی نمیگه ؟ ولیعهد میگه هیچ کس جز فرزند امپراتور به پادشاه نمیگه بابا حتما اشتباهی راهتو گم کردی و به سربازا دستور میده که اونو پیش بچه های دیگه ببرن اما در همین لحظه بانو جانگ هم سر میرسه و دادش بالا میره که چرا این بچه رعیت اینجاست و اونو بندازین بیرون … اما ولیعهد وساطت میکنه و همه چیز تموم میشه …( بانو جانگ نمیدونه گیوم کیه ها !!! فکر کرد یه بچه رعیته )
جشن برگزار میشه و امپراتور با ملکه به بچه ها غذا میدن اما سربازا گیوم رو از قصر میندازن بیرون و اون نمیتونه امپراتور رو ببینه …
و میره یه گوشه شروع به گریه میکنه ؟
شب شد و هیچ کس هنوز گیومو پیدا نکرده …
گیوم که گوشه ای نشسته و داره همینجور گریه میکنه از اینکه نتونسته بره و پدرشو ببینه خیلی ناراحته … اما …
اما امپراتور که لباس شخصی پوشیده به همراه ندیم هان دارن توی شهر قدم میزنن که صدای گریه ی بچه ای رو میشنون …
امپراتور میاد و پیش گیوم میشینه و میگه برای چی داری گریه میکنی ؟ خونت و گم کردی ؟ الان دیروقته باید بری خونت ؟
گیوم که دیگه گریه نمیکنه می ایسته و میگه : به نظر میاد که آدم با شخصیت و خوبی باشی . بهم بگو که اسمت چیه ؟
گیوم که میبینه امپراتور سکوت کرده ادامه میده : نترس بهم بگو میخوام که اسمتو بدونم و فراموشت نکنم ؟
اما امپراتور میگه : ای بچه ی شیطون پرو …
گیوم عصبانی میشه داد میزنه : به چه حقی به من می گی پرو !!! میدونی من کی هستم ؟ من شاهزاده درباری هستم ؟
امپراتور و ندیم هان که از تعجب خشک شون زده نمیتونن چیزی بگن ناگهان صدایی از دور میاد که داره گیوم رو صدا میزنه و دنبالش میگرد …
گیوم که صدا رو میشنوه شروع به دویدن به سمت صدا میکنه و دونگیی گیوم رو میبینه و اونو بغل میکنه … اما امپراتور که شوکه شده از دور دونگیی و گیوم رو میبیه و مطمئن میشه که چی شنیده و دیده بله اون فرزند خودشو دید …
(سعی کردم این بخش رو قشنگ توصیف کنم امیدوارم لذتشو برده باشید چون یه کمی به زبون خودم نوشتم .)
اما ملکه اینهیون که به رفتار بانو جانگ مشکوک هست مطمئن میشه که بانوجانگ داره موضوعی رو در مورد ولیعهد داره پنهان میکنه …
و از طریق پرستارای پزشک نام متوجه میشه که اونا داروهایی رو پنهانی وارد قصر میکنن و برای ولیعهد مصرف میکنن..
اما دونگیی که گیوم رو پیدا کرده به خونه میبره و گیوم میگه مادر میخوای منو تنبیه کنی اما دونگیی میگه نه چون میدونم برای چی میخواستی به قصر بری …
اما ازت یه سوال دیگه دارم . تو کتابایی که توی اتاق من بود رو به اتاق خودت بردی ؟ برای چی ؟ گیومم میگه منو ببخش مادر من بدون اجازه ی شما اونا رو خوندم ؟ و بعد دونگیی شروع به سوال کردن از آموزش مقدماتی و اموزش پیشرفته میکنه ؟ اما گیوم همه رو از حفظ میخونه و خوشحال و متعجب میشه …
روز بعد که گیوم به سر کلاس درس میره دونگیی به بانو بونگ و آی جونگ میگه که گیوم دارای استعداد بالایی هست و نابغست و اگر دشمنانش از این موضوع باخبر بشن جونش درخطر میوفته و تصمیم گرفتم دیگه اونو به اون کلاس نفرستم …
اما دوستان گیوم که دیروز ضایع شده بودن بالای درب ورودی کلاس یک سطل حاوی زباله آشغال گذاشتن که وقتی گیوم وارد میشه همش روی سرش بریزه … گیوم به سرعت به سمت مدرسه میاد اما همین که میخواد وارد مدرسه بشه و در رو باز کنه امپراتور می دود و می یاد جلو دستشو میگیره و بهش میگه دوستات یه کار زشت کردن بالای درب رو نگاه کن … بیا باهم حالشونو بگیریم …
و باهم یا یک چوب درب رو حل میدن و باز میشه وسطلو محتویاتش روی سر بچه ها میرزه و هر دوباهم شروع به فرار میکنن و گیوم دست امپراتور رو میگیره و دنبال خودش میکشونه تا فرار کنه اما مثل گذشته که امپراتور با دونگیی فرار می کرد و نفس کم می آورد نفس کم میاره و میگه صبر کن تا استراحت کنیم و گیومم میگه بدو الان میگیرنمونا …
پایان قسمت چهل و پنجم سریال دونگ یی …
بیوگرافی گادارو بازیگر سریال افسانه دونگ یی (Yeo Hyun Soo)

نام بازیگر: 여현수 / Yeo Hyun Soo
شغل: بازیگر
تاریخ تولد: 21/ سپتامبر/ 1982 میلادی (30 /شهریور/ 1361 شمسی)
مکان تولد: کره ی جنوبی
قد: 185 سانتی متر
وزن: 70 کیلوگرم
گروه خونی: B
آغاز کار : MBC سال 1999 میلادی
سرگرمی ها: تماشای فیلم- بازی
مهارت ها: اسکی- اسنو برد- گلف
خانواده: پدر -مادر و1 خواهر
سریالها:
- Dangerous Women (MBC, 2011)
- Ang Shim Jung (E Channel, 2010)
- Dong Yi (MBC, 2010)
- Traveling Women (SBS, 2004)
- Sweetheart (SBS, 2003)
- Five Brothers and Sisters (SBS, 2002)
- Reservation for Love (MBC, 2002)
- Huh Joon (MBC, 1999)
فیلم ها:
Standing Sleeping Tree (2010)
To Sir, With Love (2006)
Holiday (2005)
Bungee Jumping of their Own (2000)
منابع:
1.
http://people.nate.com/people/info/ye/oh/yeohyunsu/
2.
بررسی سریال افسانه دانگ یی 동이
Article 1
ما در فیلم سینمایی و سریالهای خارجی میبینیم چقدر زیرکانه دیگران فرهنگ و عقیده خودشون رو به راحتی با تصویر سازی و آهنگهای مختلف به خورد ملتها میدن، ای کاش فیلمسازهای ما هم همین پشتکار رو داشتن تا جلوه بهتری از اسلام و مردم ایران در اذهان مردم به جا بذارن نه مثل ...
یه نکتهای (اشتباه دوبلهاي) از دیدن این فیلم متوجه شدم: در دوبله ایران خیلی سعی شده از پادشاه فردی معقول، دلسوز و متواضع به تصویر بکشند در حالی که اینطور نیست و یا حداقل به این غلظت نیست.

(((ملكه اصلي دربار)))
در قسمتهای اول داستان از بانوی اصلی دربار(ملكه) با نام خواهر پادشاه نام برده شد و اینطور وانمود شد که بانوی دوم (بانو جانگ) همسر پادشاه هست و همانطوری که دوستان نوشتند، مادر پادشاه به دلایل متفاوت از این ازدواج راضی نیست.
ولی با کمال تعجب در قسمتهای بعدی (گویا از دست دوبلورهای ایران در رفته) که خواهر پادشاه در قسمتهای اولین سریال، همسر اول پادشاه از آب در میاد و بانو جانگ حكم معشوقه پادشاه رو داره.

(((بانو جانگ)))
من فكر كنم ميخواستن علاقه زياد پادشاه به زنان رو كمرنگ كنن (از ديد من) چون در صحبتهايي كه بين پاشاه و دونگ يي پيش مياد اينطور به ذهن خطور ميكنه كه ...
با مطالعه وبلاگهاي ديگه متوجه شدم ظاهراً دانگيي (شخصيت اصلي داستان) به صيغه امپراتور در مياد!

(((دانگيي)))
عکس عروسی پادشاه سوک جونگ

عکسهای دونگ یی (Han Hyo joo) سری 19

بقیه در ادامه مطلب
عکس های ملکه این هیون (Park Ha Sun) سری 8

بقیه در ادامه مطلب
عکسهای بانو یو بازیگر سریال افسانه دونگ یی (Im Sung Min) سری 1

بقیه در ادامه مطلب
عکسهای بانو یو بازیگر سریال افسانه دونگ یی (Im Sung Min) سری 2

بقیه در ادامه مطلب
عکسهای بانو یو بازیگر سریال افسانه دونگ یی (Im Sung Min) سری 3

بقیه در ادامه مطلب
بخشی از تاریخ کره مصادف با زمان دونگیی
سلام.
میخوام یکم از تاریخ کره براتون
بگم!
بانو سوک چوئى دونگ ئى در 1670 متولد شد. پدرش چویى هیو
وون و مادرش بانو هانگ نامیانگ بود.
او نهمین همسر امپراطور
سوک جونگ بود.
فرزندانش سه پسر بودند به نام هاى یئونگسو که در
کودکى در سال 1693 وفات یافت.
دومین پسرس یئونینگ (گیوم) بود
که 21 امین امپراطور چوسان شد و به امپراطور یئونگجو معروف
بود.
و سومین شاهزاده هم فرصت نامگذارى پیدا نمیکند و در همان
سال تولد یعنى 1698 وفات یافت.
دونگ یى در سال 1718 دو سال
زودتر از همسرش (امپراطور سوک جونگ) وفات یافت.
بانو دونگ یى
)رویال نوبل کانسورت سوک بین آو چویى(، هم اکنون در Soryeongwon درشهر پاجو
Paju-si ,Gyeongggi-do ، شهرى در شمال غربى سئول مدفون مى باشد.
امپراطور سوک جونگ نوزدهمین امپراطور چوسان فرزند امپراطور هیون جونگ و
ملکه میونگ سونگ(دواگر) در پانزدهم آگوست 1661 به دنیا آمد و یک سال قبل از مرگ
پدرش یعنى در سال 1674 در 13 سالگى به امپراطورى رسید.
او 9
همسر داشت که عبارتند از:
*ملکه این
گیونگ
*ملکه این هیون
*ملکه این
وون
*بانو اوکى جانگ
*بانو
میونگ
*بانو یئونگ
*بانو کیم گویى
این
*بانو یو سو یى
*بانو چویى دونگ
یى
سوک جونگ، 6 پسر و 2 دختر
داشت.
امپراطور سوک جونگ در سیزدهم ژولاى 1720 پس از 46 سال
پادشاهى کره در 59سالگى دو سال بعد از مرگ همسرش دونگ یى وفات یافت و همزمان فرزندش
گیونگ جانگ یعنى فرزند بانو جانگ در 32 سالگى به بیستمین امپراطورى چوسان رسید در
حالى که از مرگ مادرش یعنى بانو جانگ 19 سال گذشته بود. امپراطور گیونگ جانگ بعد از
4 سال امپراطورى در 11 اکتبر 1724 در 36 سالگى وفات یافت و یئونینگ (گیوم) فرزند
دوم دونگ یى بیست و یکمین امپراطور چوسان شد. و این در حالى بود که 6 سال از مرگ
مادرش یعنى دونگ یى میگذشت. پس دونگ یى و بانو جانگ هیچ کدام امپراطورى فرزندانشان
را ندیدند.
و اما بانو جانگ هویى-بین، رعیت زاده اى که تاریخ
تولدش نامعلوم ولى تاریخ کشته شدنش در دهم اکتبر 1701 در 42 سالگى بوده است و این
در حالى بود که فرزندش ولیعهد گیونگ جانگ فقط 13 سال داشت و تا مرگ پدرش و امپراطور
شدنش 19 سال دیگر باقى مانده بود.
او تنها 6 سال ملکه کره بود
یعنى از سال 1688 تا 1694
و فقط یک پسر داشت که فقط 4سال
امپراطور کره بود.
بانو جانگ دختر جانگ هیونگ و بانو پاپ یئانگ
بود.
اما فرزند دوم دونگ یى گیوم یا امپراطور یئونگ جو که
امپراطورى وى از تاریخ سیم آگوست 1724 شروع الى پنجم مارس 1776 مصادف با مرگش 52
سال طول کشید؛ متولد سیزدهم سپتامبر 1694 میباشد. پس 81 سال عمر کرده
است.
در طول عمرش 6 بار ازدواج نمود و 2پسر و 8 دختر
داشت.
پس از مرگ امپراطور یئونگجو، نوه ى او جئونگ جو به
امپراطورى میرسد. چون پسر اولش هیو جانگ، در 1728 در 8 سالگى میمیرد و سادو فرزند
دومش هم 9 سال قبل از پدرش میمیرد و فرزند سادو یعنى جئونگ جو به امپراطورى
میرسد.
یک عکس متحرک از Lee So Yun (بازیگر نقش جانگ اوکی جونگ (بانوجانگ))

عکس های بانو جانگ (Lee So Yeon) سری 8

بقیه در ادامه مطلب
عکس های بانو جانگ (Lee So Yeon) سری 9

بقیه در ادامه مطلب
عکس های جونگ ایم (Jung Yoo Mi) سری 4

بقیه در ادامه مطلب